باب دوم
ام الصبیان: بیماری بود در کودکان و چون بگیردشان دم بریده زنند با دشواری، گاه با تب و گاه بی تب.
سکته: آن بود که مردم بیفتد چون مرده، و دم نزند و گر دم زند سخت ناپیدا بود چنانک در نتواند یافتن مگر بحیله، و گه خرخر، و گاه براه باز آید و نیمه تنش بیکار گردد، و گاه خبه گردد و بمیرد.
خدر: آن بود که اندام چون خفته گردد، به دشواری اندر یابد.
فالج: از کار ماندن اندام بود، و پشمار مرده کشتن.
تشنج: خویشتن اندر کشیدن، اندام بود سوی اصل خویش، اگر بیکسو اندر کشد اندام کژ گردد بدان روی، و اگر از هر دو روی کشد راست بماند.
کزاز: خویشتن اندر کشیدن با تب دایم.
رعشه: جنبیدن اندام بود بی خواست.
لقوه: کژ شدن روی بود و گراییدن بیک سوی تا بیمار نتواند یک چشم خوابانیدن، و چون بدمد باد از یکسوی دهان بیرون آید.
اختلاج: جنبیدن بی خواست بود.
رمد: درد چشم است.
طرفه: نقطه ای بود سرخ که اندر چشم پدید آید.
ظفره: پی است فزونی که بروید از آن کنج که سوی بینی است، و دراز شود، و بگسترد تا سیاهی چشم بپوشد.
سبل: رگ هاست بسیار بیکدیگر اندر بافته بچشم، بماننده پوشش و با خارش بود، که اندر چشم بود، و با درشتی و درد و خارش بود.